بعد از اینکه تست های حسابان و زدم و تحلیلشون کردم ( مثل اینکه سال و با درس خوندن شروع کردم D:) بعد رفتم سراغ فیلم دیدن 

جنایات گریندل والد ( حالا مفصل راجبش حرف خواهم زد ولی خیلی از از چیزاشو دوست داشتم  ) و چهارتا اپیزود از فصل دوم arrow رو دوباره دیدم ( من بشدت این سریال رو دوست دارم ولی به طور کلی ممکنه اعصابتونو خرد کنه ) 

و خب ساعت یک و و ده دقیقه شد  و چشمام دیگه یاری نمیکرد و تیر میکشید اما باید میرفتم با سبزه و نون میومدم داخل ( به اصطلاح سالی میشدم ) 

تو ذهنم داشتم مرور میکردم که چه آرزوهایی بکنم و چی بخوام از خدا و همزمان با چادر هم کشتی میگرفتم که دیدم داره برف میاد بابا لامپای حیاط و روشن کرده بود و نورای رنگی رنگی روی کاشی های حیاط سایه انداخته بود 

من داشتم به برفا نگاه میکردم و همزمان توی رویاهام غرق بودم و یه لبخند بزرگ رو لبم بود و چادر بالاخره رو سرم ایستاد که سال تحویل شد 

و بله نود و هشت پر از رویا و لبخند و ارامش مهمون خونمون شد !

نود و هشتتون بهار 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مینو پلاس پیشنهاد در سطح مدرسه آپديت آنتي ويروس نود32 - يوزرنيم و پسورد - لايسنس نود 32 فضای مجازی وبلاگ روستای چشمه خانی علیا مدرسه شاد بورسیه گلهای بنفشه فروشگاه سیبزمینی AliMoosaei